شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۹

فاصله می‌گیریم. تنها جسممان. آن هم شاید. در این فاصله میدان دید زیبایی دارم. همان‌گونه که وقتی در آغوش می‌فشارمت. صلح رنگ نارنجی نور لامپ‌های حیاط‌ها و تیربرق‌ها با آبی لاجوردی آسمان بعد از غروب. صلح بادی که از پنجرۀ باز می‌گذرد با موهای من. و هجوم صلح به چشمان من، وقتی در خوش‌وبش‌ها عمیق می‌خندی؛ خم می‌شوی و کف دو دستت به زانوها تکیه می‌دهند، خنده‌ات بی‌صدا می‌شود. و دوباره کمر که صاف می‌کنی، سر را به چپ و راست تکان می‌دهی. با انگشت اشاره عینک روی بینی صاف می‌کنی با کلماتی دوستانه از بین لبانت پرلبخندت سوی دوستی، عزیزی جاری می‌شود.

در این فاصله‌ها مشغول تماشایم. به این شهر که می‌آیم انگار به تو نزدیک‌ترم.

من تو را، در قدم‌هایم به‌سوی صلح، عاشق می‌شوم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر