شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۴

یکشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۴

  ناراحتی  خیلی  غصه اش  می شود که من  پیش خودم فکر می کنم اگر او را شبیه چیزی بدانم، آن چیز گناه دارد. که من می گویم حتی بی رنگ هم نیست. هیچ رنگی است . :(

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۴

 لکه ی عجیبی این جاست که پخش شدنش متوقف نمی شه. عین همه ی اعتمادایی که جلوی فرار کردنشونو نمی شه گرفت. 

جمعه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۴

توجه معطوف

 یک. شین خیلی مورد توجه من است. قبلا هم گفته م، که خیلی راحت حرف می زند. از همان اول شعرهایش مورد توجه من بود. همیشه هم عبورش را از پشت پنجره تماشا می کردم. آن موقع ها هم که حواسم به آهنگ هایی که فهمیدم اتفاقا او هم این روز ها گوش می دهد، بود و به عبور او نبود، جسارت عکس گرفتن های چند ساعت یک بارش در شهر، تق تق به شیشه ی پنجره می زد و من را پای پنجره می کشاند.
 اگر بی حوصله یا های [که ماها می گوییم] باشم، بی پرواتر از بقیه ی وقت ها سرم را از پنجره بیرون می کنم یا حتی در بهترین شرایط هسته ی زیتون به کوچه تف می کنم. شیشه ی رفلکس هم که شب ها امان ما را می برد، دیگر پروایی باقی نمی گذارد. از پنجره باید گفت چون نقشش همیشه پر رنگ ترین بوده. 
من و شین ارتباط کلامی نداریم؛ کشفیات جزئی من محدود به وب گردی لعنتی است که در موارد این چنین استثنا خیرش می رسد.
 احتمالا فرق های زیادی بین من و شین باشد؛ ولی الان همین یک مورد بس که از وقتی صبوری شین روی سیم برق بالای سر پنجره ی آشپز خانه نشست، ناخن های من از خجالت شروع به شکستن کردند. البته روند وقوع حقیقت این جمله خیلی تدریجی تر از لحن بیان آن ست که مطابق معمول بنا به ضرورت فلان و بهمان.




 دو. اگر گاهی موقع قدم برداشتن جدا می شوم، برای این است که نگاه کردن را دوست دارم. ضمایری از این جمله حذف شده اند... مطابق معمول بنا به ضرورت های فلان و بهمانی. یکی از آن ضرورت ها را بگذار به حساب یک از تفاوت های من و شین.

جمعه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۹۴

قاصدکا منو رد می دن...
احتمالاً چون حواسم به بهار نیست.