این جهنم تمامعیار همان چیزیست که باید در آن باشم.
سهشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۹۷
من چندان ناراحت نیستم.
ساختمانی که دفتر بخش ما در آن است، قدیمیست اما با طراحی
داخلی و رنگ متناسب با تم کمپانی پوشیده شده. باید بگویم تم کمپانی چون معادل
فارسیش غلطانداز است. چون کمپانی واقعاً خارجیست و همان باری را دارد که منظور
من است. شبیر چند وقت پیش گچبریهای مختصر روی حاشیه دیوارها را که به سختی از بین
تزیینات کمپانی دیده میشد، نشانم داد. شبیر، گچبریها، آقا رضا و رئیسهای من
اهل کمپانی نیستند. خودمانیاند. شاید کمتر از سه روز اینجا حس غریبه بودن
داشتم.
جای من در دفتر شرکت نزدیک پنجرهست. این روزها که برق میرود،
میز من نور کافی دارد. و تاریکی زیبایی هم دارد. من از قطع برق دفتر گلهای ندارم.
نگار دو میز جلوتر مینشیند. من چراهای احتمالی خاموشیهای
ممتد و اخبار دیگر را فراموش میکنم و به تتوهای نگار و تکهای از موهایش که
بلندتر است فکر میکنم. فکر میکنم که من هم دلم میخواهد تتو داشته باشم. اینکه
کاش موهایم بلندتر بود و دستم در مدل دادن بازتر.
نبش شمال شرقی تقاطع طالقانی-ولیعصر پاساژ بزرگیست. مجتمع
نور؟ همانکه بعد از امتحان تافل از سرویس بهداشتیش استفاده کردم. همانجا که روی
پل روبهروی آن آخرین تصویر زنده از صورت تو را تماشا کردم. البته شاید آنجا شاید
هم چهارراه. تو شاید یادت باشد که شاید است یا صددرصد؛ اما من نمیپرسم چون خواهی
گفت یادت نیست.
بالای درب اتوماتیک پاساژ اطلاعیه زدند که اینجا محل عرضۀ
محصولات تولیدکنندگان پلاسکوست. خیلی وقت است. پاساژ برای لوازم کامپیوتریست.
پاساژ هم خاموشی است. فروشندهها بیرون مغازههایشان ایستادهاند و با هم حرف میزنند.
در مغازهها باز است اما از تعطیل هم تعطیلتر.
[...] به این فکر میکنم که امید چیست. و اینکه آیا در این لحظه مفهومی
دارد یا نه، که آیا درونم وجود دارد؟ دیگر چندان به آینده فکر نمیکنم. اما به یک
دنیای دیگر فکر میکنم. خیال میکنم. شاید در این عبارتها امید وجود دارد. دور مینماید.
اشتراک در:
پستها (Atom)