دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۵
پنجشنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۹۵
حواسش نبود
با کف دست محکم کوبید وسط صورتم. ینی دماغم. جمجمهم انگار لرزید. ولی درد نداشت.
چرا درد نداره؟ هر لحظه منتظر بودم خون راه بیفته. هی رو صورتم دست کشیدم دمبال یه
اتفاق وحشتناک. چرا هیچیش نشده؟ پس چرا ان قد سرم یه جوریه... هنوز سرّه احتمالاً
که درد نگرفته.
این جوریه.
اگه ضربه به اونجایی که سر شده میخوره این جوریه. سر آدم گیج میره، چشم آدم
نقطه نقطه و پر اشک میشه، گوش آدم زنگ میزنه، گیج میشه... ولی دردی در کار
نیست.
آدم پیش
خودش میگه اونجای مغزمو سر کنم که درد نگیره دیگه؛ حواسش نیس که فقط
درد حذف میشه. ولی همچنان یه مخلوط سردرگمی از همه جور حسّ
نامطبوع دیگه رو موقع اصابت ضربه حس خواهد کرد.
اشتراک در:
پستها (Atom)