اگر تو از میدان ونک که در این ساعت احتمالاً با مانیتور
تبلیغاتی بزرگش غرق در نور شده، راهت را کج کنی، ایستگاه تاکسی را که در این ساعت
شبیه یک تظاهرات منقطع است و اتوبوسهای خط ونک-آزادی را رد کنی، از ماشین پلیسی
که پردیس را یکطرفه کرده بگذری، درب نگهبانی را که در این ساعت بسته است، باز کنی
و وارد حیاط دانشگاه شوی و از بین محل پارک ماشینهایی که حالا هرکدام در خیابانها
پخش شدهاند عبور کنی و پلکان اضطراری را دو طبقه پایین بیایی، در پنجرۀ روشن روبهرویت
دختری را میبینی که مقنعه را با گیرۀ مو روی سرش ثابت نگه داشته، گاهی میخندد،
گاهی با دیمین رایس میخواند و تصور میکند اگر از جایش بلند شود و پنجره را باز
کند، تو را میبیند.
اما او این کار را نمیکند تا اگرش خراب نشود.