من آخر شبا مهربونیهایی
رو که تو روز دریغ میکنم، میشمرم. آخر شبا قلبم درد نمیگیره. آرزو نمیکنم صب که
چشمامو باز کردم، هوا ابری باشه.
غریبهی کناری تو قطار
ازم می پرسه معماری می خونم یا نه.
- آخه خواهر منم معماری می خونه، نقاشی می کنه.
هم دانشگاهیاش بازی
ساختن. آنتن رایتل تو جاده خوبه وضش. به جز اونجا که پر کوهه. من جواب سوالای
فوتبال رو غلط میگم. تاریخم همینطور. غریبه میبازه. غریبه میخنده. اگه غریبه نبود
میگفت "اَه". یه لحظه یادم میره غریبهس. بهش چراغای جاده رو نشون میدم
که از بین کوهها معلومه و چون دم غروبه روشن شده.
آخر شب دلم برای زندگی
تنگ میشه. قلبم درد میگیره.
امروز هوا ابریه. من یاد
مهربونیامون میفتم. گریه میکنم.