دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۳


  پاییز که شد، برگای خشک از پل  سقوط کردن: کف اتوبان، زیر چرخای بی اعتنای ماشینا.
کاش فقط روی آب پل می زدن...

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۹۳



من می دیدم تقریباً همه اش چشمانش بسته بود؛ حالا این که در بیهوشی بود یا خودش را زده بود به خواب یا چشمانش تمایل به بسته ماندن داشتند [احتمالاً برای تماشای نقطه های نورانی ای که در پس چشمان بسته پدیدار می شوند.] ، نمی دانم.

برای این می گویم تقریباً، چون آن طور هم نبود که پلکش هیچ وقت از روی مردمکش بلند نشود؛ آن شب که سعی می کردم از روی پلک های بسته اش بگویم نگاهش به کدام طرف است،[که البته کسی شک ندارد که آدم ها چه در بیهوشی به سر ببرند، چه خودشان را به خواب زده باشند، چه پلک هایشان را به هر دلیل بسته باشند ، باز هم نگاهشان به یک طرف مهمی است؛ وگرنه آدم های با چشم های بسته ازین که دیگران بشان زل بزنند، معذّب نمی شدند.] پلک هایش مصادف با عبور باریکه ی نور از دل تاریکی که اتّفاقاً این دفعه به قطع می گویم به کهکشان ربط داشت، خیلی ناگهانی- ولی نه آن طور که مثلاً من که زل زده بودم، زهره ترک شوم یا سفیدی چشمانش تو ذوق بزند- گشوده شدند و دوباره روی هم قرار گرفتند، لبخند پنهان درون مردمکش فراموش نشدنی بود.

یک بار هم که گوینده ی رادیو در برنامه ی مستندش از آدم ها و زندگیشان روی زمین حرف می زد [که من نفهمیدم مستند مذهبی بود یا علمی]، مردمک های قهوه ایش محکم از بین پلک هایش بیرون زد – که البته باز هم به طرز شگفت آوری تو ذوقّ من نخورد؛ آخر من از آن شب به بعد (و قبلش البته) نان-استاپ ردّ مردمک هایش را دنبال می کردم- و دوباره پشت پرده های لرزان قرار گرفت. طاقتی که در فراموش کردن آن وحشت آشکار درون مردمکش فرسوده شد، بماند.

آخرین باری که دیدمش باز هم با چشمانی بسته و این بار از روی ناامیدی، می گفت که وقتی فهمیده باریکه ی نور ستاره ای بوده در حال سفر از سر دنیا به تهش و وقتی فهمیده از بد روزگار او هم آدمی بوده از آن نوعش که روی زمین گام بر می دارد... حالا مگر تفاوتی می کند که ستاره، سهیل بوده یا دنباله دار یا معمولی  وقتی زمین سرِ راه سر به ته دنیا نبوده که بوی خاکش و آدم هایش به مشام ستاره برسد ... می گفت مگر فرقی دارد من با چشمان بسته به آدم بودن مرگ وارم ادامه دهم یا باز؟

دیگر من جمله ی "آخر بر هم خوردن مژه هایت همه ی همه ی باریکه های نور را با دنباله ای خیلی خیلی بلند از سر دنیا به تهش می برد." را قورت دادم، تقریباً.



پ.ن: با الهام از آهنگ ستاره ی سهیلِ مرجان فرساد که البته مریم-ی هست که پیشنهادش کند.:)