شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۳

پنجشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۳

 اگر کسی خواست تمام روزهاشو از صبح تا شب روی تختش دراز بکشه و از پنجره حرکت ابرا و رفت و آمد منحنی وار خورشید و بدل شدن هلال های ماه به هم و دنباله ی موشکا و نور هواپیماها و چشمک زدن ستاره ها رو تماشا کنه، من نه تعجب می کنم نه می پرسم چرا،نه از عزیز بودنم سوء استفاده می کنم و دلشوره ی خوشایندهامو برای بار هزارم به دلش می ندازم. 

چهارشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۳

.Unfortunately, color pencils don't believe in guardian angels

 بعضی شبا صدای پچ پچ نگران مدادرنگیا از توی کشو شنیده می شه. هر چه قدم بشون گفته باشم جای نقاشیا امنه...


شنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۳

Keep Talking

  آن رودخانه ی قلابی عجیب زیرِ پلِ سرِ راه که از غروب دست به کار شده و با دو رنگ قرمز و زرد پر زرق و برقش آدم ها را طلسم می کند، شده نقطه ی عطف روزها. در نگاه اول به نظر می رسد فقط دارد طی تلاشی مذبوحانه نور می پاشد این ور آن ور؛ در حالی که روزهای بسیاری شاهد تقلای آمیخته به دلسوزی بی رحمانه اش برای کندن فلب رهگذر فلک زده و در طرف دیگر چنگ انداختن قربانی به یک بهانه برای نگه داشتن قلبش بوده اند. البته هستند کسانی که این پل را از تیرگی ها و عدم تقارن ها و ته سیگار های نیمه جان کف پیاده روها-اصلاً زنده شان هم!واصلاً خاکسترشان هم!- متمایز می بینند.

  من خواستم بهانه ای ته جیبم باشد تا بتوانم این پل را بدون کنده شدن قلبم به ته برسانم.

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۳

Slipping Off My Mind

  زیبایی در همون لحظه که بفهمه داری نگاهش می کنی فرار می کنه؛ دیر یا زود.
  ابر.
  قاصدک.
  رعد و برق.
  لبخند غریبه ها.
  اشکشون.

  دیگه از اول سعی کرد تمرین کنه که واسه فرارش آماده باشه.

  یواشکی.

  ولی دقیقاً همون وقتایی که باید نهایت دقت رو واسه به خاطر سپردن جزییاتش به کار می برد، نمی تونس. چشماش هی ازین ور به اون ور می دُویدن تا می رفت سرِ یکی، قبلیه یادش می رفت، دوباره از اول.از اول.
  
  هر چه قد هم صفتِ فراموش نشدنی به جزئیات نسبت داده شده باشه.
  
  می بینه کم کم همون یه ذره ای ام که یادش مونده داره می پره.  
  
  تقلا بی فایده س. 

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۳

from" Different Planets"

Gravity-Coldplay