خاصیت تنهایی بازگشت به گذشتهست.
از روی همین پل باید به آن طرف خیابان رفت. پنجرهها دایرهاند،
این ساختمان سه شماره پلاک دارد. جوی این سمت است که آب دارد.
در تاریکی سایهها روی سایه میافتند. آدمها روی درخت. چهرهها
همه آشنایند. در کمتر از یک ثانیه میشود به یکدیگر و به گذشته بدل شوند. آینه
هم میشوند.
"سفیر برو. سفیر برو". تبلیغاتی که از اوریگامی ساخته شدهست. اوریگامیای
که از تبلیغات درست شدهست. شبیه پرنده. شاید درنا. شبیه تِرِنِدون، گونهای از
دایناسورهای پرنده، اما زیبا. پرندهست. با کمک انگشتان میپرد. به رنگ نور و نارنگی
میپرد. عابرها بایستند از انتهای شاخۀ پربرگ درخت خون میچکد و بعد رنگ جوانۀ بهار میشود.
پرنده بالها را امتحان میکند. سفیر برو. سفیر روی شانۀ سایه مینشیند. شانه به
سایه تکیه میدهد. سفیر روی شاخه مینشیند. سفیر میپرد. سفیر روی پیشانی تو مینشیند.
حالا اینجا ایستگاه است. از این ایستگاه گذرا هستند. تمام
این پیادهرو نوعی ایستگاه است. گذار به انتظار. اینجا منتظر. برای همه. برای
همیشه. آدمها پا جای پای همدیگر میگذارند. سفیر برو.
بیسکوییتی زیر پا خورد میشود. زیر پا خیلی چیزها خورد میشود.
و زنده میماند. پوستۀ شکلاتی ترک برمیدارد و مایع سوزاننده به گلو جاری میشود. سفیر بلندتر میپرد.
امروز گربهها برگهای شمشاد را میبوییدند. سه گربه این
عمل را تکرار کردند. البته یکیشان فکر میکرد شمشاد برایش طناب نگه داشته و بیشتر
بازی میکرد تا بوییدن. سفیر از روی شمشادها میپرید، وقتی باد به سمت شرق میرفت
و وقتی همۀ ترافیک به سمت شرق عجله داشت.
"باید زندگی کرد". از همین لحظه زندگی شروع میشود.
"سر بالای قلب، قلب بالای لگن، شانهها به سمت زمین". چند تکه ابر، برگهای
درختان، چند پنجرۀ قدیمی، گربهای سیاه و دارای شأن اجتماعی، کتانیها، خشخش شلوار جین، قدمها، به
خطوط موزاییک. به آسفالتهای بیخطوط. به برگهای لهشده. به تهسیگار. به گودال
آب. به تصویر درون گودال آب. به مقصد دور. به مقصد دور پشت سر. آینه شد. تاس آینه
شد دوباره بینداز. آینه در آینه میشود بینهایت. به گذشته.
خاصیتِ بودن کنارِ تو هم بازگشت به گذشتهست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر