شاید از اسکان. شاید این وسط تاکسی سوار شدم. شاید از پارک
ملت، شاید هم از خبرنگاران. شاید بالاتر. پیاده میروم. چون زود بود. شاید هم تا
میدان رفتم و برگشتم. دوری در باغ موزه زدم. در آینۀ سرویس بهداشتیش آرایش کردم.
تأثیری نداشت. اما موهایم بلند بود. شالم آبی واقعی. مگر اینکه روی پلکان موزه
بنشینم. بیرون دروازه نیمکت هست.
به جای آب دو جفت پا در حوض مستطیلیست. دختر افتضاح ویولون
میزند. پروانه دوست دارد از خط من یاد بگیرد. خط من در نامه دیده شده بود. ر را
روی خط بنویس. گردی صاد و نون. اسم دوستم را بنویس. الف قر میدهد. فال باز شد یا
نشد. کدام شعر بود.
کمی از کیک باشد برای پروانه. در تاریکی پیدا نمیشود.
دیدمش. زیر نور آن چراغ یک پروانه میگردد. چه دل کندن سختی.
دوستم با دوستم میروند یک طرف. من با دوست او و دوستپسرش
سوار پراید میشویم. چراغها رنگ عوض میکنند. درختهای بالای پارکوی بلندند. به
بلندی فلسطین.
یک پیکره گذاشتند بغل درختها. در کنارهگذر پیادهرو. پشتسر
پیکره آبی آسمانی-فیروزهایست. همین رنگ معروف کاشی. سعدیست یا حافظ یا کدام شیخ
شاعر یا عارف؟
دستم را از شیشه عبور میدهم. دستم از بین ستونهای سفید رد
میشود. دستم درون آب آبی میشود. و ماهی مثل خونآبه از کف دستم بیرون میزند اما
سایهاش سالم است. دستم درون عکس میرود. درخشش نور روی آب همان چهار چشمهای عکسند.
فرصت نشد. فرصت نشد تعریف کنم چرا گیر افتادم.
دیواری آجری به رنگ آجری. کهنه. هفت دقیقه دیرتر، سه دقیقه
زودتر. اینجا بهترین جا برای کندهشدن است. بکَن. کنده شو.
وسط پیادهرو شکاف
افتاده بود تا طولانی. از همه طرف آدم میآمد. تنشان دستم را به خاطر اصرارش مجازات
کرد. به دستم تنه زدند. خسته شدی.
حوض کامل معلوم نیست چون رواق بخشی از آن را پوشانده. نقشه
را برو بالاتر. شرکت. حالا غرب. میروم کارگر. شانزدهم. اینجا یک بار نفسم برید. آخرین باری
که برای دویدن تلاش کردم. گریه هم کردم. بیهوده بود. اتوبوس از بیستم تا پل را سختتر
میرود. باد اشک آورده. تنبلی در دنده معکوس کردن و حالا دور موتور میفتد وقتی آسمان
صبح رنگ اول شب است. پل خلوت است. باد اشک آورده زیر پل ترافیک است.
یک روز برمیگردیم.
نقشه میرود روی خوابگاه. بین درختها و از بالکنها آب راه
افتاده. خودم را میبینم که همهجای خوابگاه خودش را میکشاند گاهی هم شلنگتخته
انداز.
آنجاکه مفتح به انقلاب میرسد. صورت من چسبیده به شیشه چون
چهار نفر پشت 206 نشستیم. بهتر.
صاعقهای زد امشب، کوبش تیزش انگار زمین را لرزاند. شاید
تنها حس لرزش بود. شاید به بام ما خورد. پنجره را یواشکی باز کردم. از طرفی ترس
داشتم رعدی بخزد روی قاب پنجره و بیاید توی دستم، هم اینکه دوست داشتم بفهمم
صاعقه کجا فرود آمده. انگار که بتوان از لای پنجره ردی پیدا کرد از اینکه صاعقه
کجا خورده. خندهدار. توی شهر به این گندگی. پیدا کنی صاعقه کجا خورده. بعد از آنکه
صاعقهای نیست.
صاعقه که رفت، با آذین فیلم بچههای آسمان را تماشا کردیم.
ماهیها فقط به تاولهای پاهای بچهها بوسه میزنند.
صاعقه که رفت، با آذین فیلم بچههای آسمان را تماشا کردیم.
ماهیها فقط به تاولهای پاهای بچهها بوسه میزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر