سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۸

مسیرهای همیشگی. بدون کوچک‌ترین انحرافی. سایه ها را دنبال می‌کنم. پل‌ها. خطوط ساییده‌شدۀ عابر پیاده. اما از بدنم روی بدنم آب می‌چکد. قطره‌های آب را دنبال می‌کنم. باد را التماس می‌کنم. به خاک دیوارهای داغ تقه می‌زنم و آفتاب موهایم را سبز می‌کند. کمی بیش‌تر در آفتاب بمانم هم‌رنگ تاکسی‌ها می‌شوم و مسافرها از من‌ خواهند خواست آن‌ها را به مقصدشان ببرم. آن هم در حالی که تمام شهر پر از عطر است. عطر غریبه‌ها. عطرفروشی.
اگر تاکسی می‌بودم روی پیشانی برچسب می‌زدم: لطفاً در تاکسی عطر پخش نکنید.
وگرنه مثل ماهی رو آسفالت. و آدم‌هایی که به مقصدشان نمی‌رسند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر