در سرم چیزهای زیادی
ندارم. اما همین چیزهای محدود هم سنگینی میکند. چیزهایی مثل تنهایی و تعدادی کلمه،
چندتا اسم، مشتی تصویر از این و آن که گاهی عاقبت یاداوریشان نوسان احساسات است و بعد
دوباره تنهایی و تعدادی کلمه.
نرسیدن هم هست.
نگاه میکنم به نموداری
که نرمافزار از نتیجۀ حل یک عالمه معادله میکشد. نمودار همگراییش. با این
نمودار میخواهد به من حالی کند چهقدر از جواب درست فاصله دارد. بیشتر وقتها همگرا
نمیشود. یعنی کیلومترها و سالها از جواب درست فاصله دارد. گاهی آنقدر سریع واگرا
میشود که از حد تحمل من بیرون میرود و درجا دکمۀ کنسلش را میزنم.
آدم را به درماندگی میاندازد.
به نرسیدن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر