سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۹۹

  بعد ازینکه مطمئن شدم تمام تصاویر تلفن همراه را به حافظۀ لپ‌تاپ منتقل کرده‌ام (که البتّه در این مسیر مجبور به وارسی و حذف چندبارۀ تصاویر شدم که حتّی همین هم قلبم را کمی می‌لرزاند)، حالا نوبت این بود که تمام آن هشتصد و خرده‌ای فیلم و تصویر از آلبوم تلفن همراه حذف شوند. تجربۀ خوبی نیست. با اینکه می‌دانی حدّاقل یک نسخه از تمامشان و حتّی نسخه‌ای پشتیبان از بعضيیشان داری، با این حال با چشمان نیمه‌باز تصاویر را انتخاب می‌کنم و گزینۀ حذف را می‌زنم. سازندۀ این گوشی این امکان را به تو می‌دهد که برای حذف تصاویر تجدیدنظر کنی. و تو که بارها به این موضوع فکر کرده‌ای، مجبوری دوباره این روند ناخوشایند را در پوشه‌ای به نام «به‌تازگی حذف‌شده» تکرار کنی. 
  این نیاز حس می‌شد که همه چیز بازبینی می‌خواهد. باید از نو تصاویر را انتخاب کنم و به حافظه‌ها بیاورم. باید از نو به خاطره‌ها فکر کنم. به اینکه من در آن‌ها چه بودم؟ چه می‌کردم؟ این لبخند/خنده، این نگاه به کجا نشانه رفته است؟ و البتّه نیاز دارم در اینکه چه تصویری باید ثبت شود، بیش‌تر دقّت کنم. انبوه تصاویری که در تکاپویند برای جاودانگی بخشیدن، خستگی‌ خود را به چشمانم می‌کشند. تکرّر. تکرّری که در حقیقت حس نشده امّا ترجمۀ تصاویر از خاطرات من خواهد بود.
  .
  لابه‌لای صحبت‌ها می‌خواهد مثالی بیاورد از فیلمی که من ندیده‌ام. به ذهنم می‌آید بگویم صبر کن، هنوز ندیدمش. البتّه که داستان فیلم لو نمی‌رود، امّا ترجیحم این است نشنوم از فیلمی که ندیده‌‌‌ام و قرار است ببینم. هی کلمات در ذهنم می‌آیند امّا زبانم فرمان نمی‌برد و بعد خودم را می‌بینم محو فضا شده، نشسته روی صندلی سینمایی که کلمات، صدای او و حالت چهره‌اش ساخته است. بی‌عقلی کرده‌ام اگر در این لحظه زبان در دهان بچرخانم و خود را از این تجربه محروم کنم. سکوت می‌کنم و به‌آسانی غرق می‌شوم. آیا ممکن بود این خطوط داستانی بهتر از راهی که فیلم‌ساز انتخاب کرده، تصویر شوند؟ در تجربۀ شخصی همه چیز ممکن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر