شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۷


  مقدمۀ یک
  سه‌تار امانتی را مجبور شدم بدهم برود. می‌خواهند همه‌جور قرض و قوله را قبل از رفتن صاف کنند. این اواخر ویدئوهای آموزشی نیما فریدونی را پیدا کرده بودم که همۀ درس‌های کتاب روح‌الله خالقی را -هم با تار، هم با سه‌تار- می‌زد. یک بار دور کند، یک بار تند. کتاب را می‌گذاشتم سمت چپ، ویدئو را روی هر نت متوقف می‌کردم و پرده‌ها را می‌شمردم تا برسم به انگشتی که سیم را نگه داشته. همین یک نت را یک بار خودم می‌زدم، بعد گوش می‌دادم ببینم همان صدا را می‌دهد یا نه. که نمی‌داد. چون اول کار نیما فریدونی یک سری اصطلاحات ردیف می‌کرد که بگوید سازش روی کدام دستگاه (؟) کوک شده. البته احتمالاً همۀ سازها هم صدای یکی نمی‌دهند، حتی اگر مثل هم کوک شده باشند. بعد می‌رفتم سراغ کتابی که ترانه‌های قدیمی داشت. بهار دل‌نشین را توانسته بودم حفظ کنم. خیلی ابتدایی اما خب بس بود برای این‌که گاهی ساز را از کیفش دراورم. یک بار هم سیمش پاره شد. گفتم کارم درآمد. باید در گرمای تابستان ساز امانتی را با آن کیف پِرپِری‌‌اش تا بهارستان بکشانم. از شبیر پرسیدم کدام فرشگاه. گفت بیاورش شرکت سیم می‌اندازیم دوباره، که بردمش شرکت. شبیر آن روز کمی ساز زد. آخرش آقای قنادیان‌پور گفت او هم ترامپت (؟) می‌زده. رئیس من هم گفت مدتی دنبال گیتار بوده.
سیمی که شبیر انداخته بود هم پاره شد. این بار خودم سیم انداختم. می‌خواستم تمرین‌ها را مرتب بروم جلو تا برسم به ترانه‌های مرغ سحر و رسوای زمانه. کمی خوش‌بینانه بود.
 بعد گفتند ساز هم جز قرض و قوله‌هاست. کمی سخت بود. وابسته به ساز که نبودم. اصلاً چیزی هم بلد نبودم. اما صدایش خوب و زنده بود. جایش توی پاکت اکریلیک‌ها بود. هربار که برمی‌داشتمش، به این فکر می‌کردم که چرا به جایش سراغ نقاشی نمی‌روم. بعد خودم را با بهانه‌هایی شبیه وقت کم و بساط شلوغ نقاشی راضی می‌کردم. همراه مهربانی شده بود؛ از نقاشی مهربان‌تر.
.
  یک
  بعضی آهنگ‌ها خاصیت دوره‌ای دارند. یعنی در یک دورۀ خاص، ذهن -کاملاً بی‌اختیار و بی‌غرض- آن‌ها را انتخاب می‌کند و آهنگ منتخب هرازگاهی خیلی اتفاقی از توی سر شروع می‌شود و به زمزمه می‌رسد.
  امشب وقتی دیدم دارم آهنگ را زمزمه می‌کنم، ترجیح دادم به خود واقعیش گوش دهم. صدای ساز آن‌جا به آهنگ اضافه می‌شود که خواننده می‌‌خواند: "لحظه‌های عمر بی‌سامان می‌رود سنگین".
  همین‌ نقطه جایی بود که ناگهان فهمیدم چه‌قدر برای سه‌تار امانتی دل‌تنگ شده‌ام.
.
  دو
  آلاباما نمی‌روم اما
  دل‌تنگ.
  همین.

۱ نظر:

  1. می‌خواستم بگویم جقدر دلم تنگ نشده
    با آلاباما، بی‌آلاباما، که طوعان زده‌اند و طوفان‌زده گرفتار تندباد حوادث.
    که بگم چقدر دلم تنگ شده برایت اما نمی‌گم

    پاسخحذف