دوشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۷

  خواب دیدم حرف‌های دلقک را از کتاب عقاید یک دلقک پاک کرده‌اند. کتاب خلاصه شده بود. ناقص بود. شاید هم برخی خطوط سه‌نقطه داشت. چهرۀ غمگین شنیر در ذهنم می‌آید و جملاتش دربارۀ ماری. از خودم می‌پرسم چرا چنین کلماتی باید از کتاب حذف شوند طوری که انگار به آن‌ها نیازی نیست.
  این‌جا همه چیز ناتمام رها می‌شود. آخرین فیلم سینمایی‌ای که در خانه کامل دیدم برای چند ماه پیش است. سریالی هست یک قسمت پایانی‌اش مانده که مانده. طرح‌هایی هستند که به نقاشی نرسیدند. صفحۀ چندِ مجله که مصاحبۀ او با فلانی‌ست هم نیمه رها شده. همان‌جا که از حوض ماهی می‌خورد. مزۀ توتون در دهانم ناتمام است. آخر جمله‌هایم جویده شده‌اند البته همیشه بوده‌اند. موهایم ناتمامند و نمی‌شود با کش بستشان. بالای سر این نوشته در نسخۀ پیش‌نویس وبلاگ یک عالمه پاراگراف یادداشت است که وسط جمله ول شده‌اند.
  در خواب دیگری می‌بینم که موهایت را بور کردی. بور زرد. برای "اینتگره" شدن لابد. خوش‌حال بودی و من هم می‌خندیدم-با تعجب- که خوش‌حالی. هنوز نمی‌دانم چه ضمیری استفاده کنم بهتر است. از این ذوق، پیچکی شروع به روییدن کرد و خواست دور آستین‌ها بپیچد که جاخالی داد و پیچک درون‌تهی روی زمین افتاد. این هم ناتمام.
  تنها کتاب‌ها هستند که به هر زوری شده به آخر می‌رسند. بیلیارد در ساعت یازده ونیم می‌خوانم که هاینریش بل نوشته. در قسمتی از کتاب تعریف می‌کند که فهمل چه‌طور غرق در حرفه‌اش، خود را از هیاهوی دنیا جدا کرده و در آتلیه‌اش می‌نشیند و از آن بالا در ساعات استراحت یوهانا را تماشا می‌کند و زندگی را. در لحظه تصور کردم، که کاش آتلیه‌ای می‌داشتم پر از ماده. سطل و تیوب رنگ و گچ و روغن رنگی. همه چیز. با پنجره‌ای با دید کافی به خیابانی، میدانی، جایی. سرم را که به خاطر خستگی گردن از روی کاغذ بلند می‌کنم، زندگی را می‌بینم. شاید تو را هم دیدم. مشغول کاری. 
  و بعد برمی‌گردم به کاغذ خودم. چون تنها آن‌جاست که می‌خواهم و بهتر است بهش برگردم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر